-
حرف آخر
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1389 19:43
تموم شد همه چیز تموم شد نه تموم نشد ادامه داره فقط من دیگه نیستم زندگی داره رو شونه هام سنگینی میکنه همه صورت خندون دوست دارن اما من عاشق چشمیم که صادقانه اشک بریزه نمیدونم بد آوردم تو این بازی بیا برای همه بده فقط میدونم که دیگه چیزی منو خوشحال یا ناراحت نمیکنه زیر بار حصار تهدید و مصلحت و تحقیر و محدودیت شکستم یه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 تیرماه سال 1389 19:00
اینو مینویسم برای کسی که دستاش از خورشید گرمتر و قلبش از دریا مهربونتره اینجا و همه جا برای من بوی تو رو داره حتی وقتی با آسمون خلوت کرده بودم و مهتاب مثل بازی نسیم صورتمو نوازش میکنه بوسه های مهربون تورو به یاد میارم بوسه هایی که مثل غنچه های گل سرخ و حتی از اون هم لطیفتر روحم رو به بازی میگیره چه بازی شیرینی تو همه...
-
عشق بی پایان نافرجام
پنجشنبه 12 فروردینماه سال 1389 11:30
روزی عشق متولد شد جسمیت وجودم در دستان چیره اش تحلیل رفت زیر ضربه های خرمن کوب عشق به مانند گندمی که تازه از پوستش درآمده زندگی آغاز کردم عاشق شده بودم و احساسم این بود که دستانش نوازشگر من است حتی وقتی دورباشد روزها ادامه داشت تا اینکه ترس شکست به سراغم آمد به تنهایی نیاز داشتم برای فکر کردن بعد از مدت کوتاهی مشتاق...
-
روزگار آسوده دارد مردم آلوده را
جمعه 28 اسفندماه سال 1388 13:56
روزگار آسوده دارد مردم آلوده را غرقه در آلودگی دان مردم آسوده را در به روی اجنبی یگشا چو ابنای زمان ورنه می کوبند با سندان در نگشوده را روزگاری تیره تر زین چیست کز بی مشعری فرق نگذارند قوم از دوده مشک سوده را یا به زندان باش یا همرنگ شو با ناکسان یا حصار جهل بر سر کن نود گز روده را ای غنوده خوش در آغوش مهی تا تیغ مهر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1388 17:01
وقتی سکوت زمین می شکند جای پاهای بیشمار را بر ماسه ها و پیاده روهای زندگی تماشا می کنم و گرچه تنها ذره ی جاندار کوچکی هستم با خدایم عهد می بندم تا زندگی تمام نشده دنیا بداند که چون منی وجود دارد
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1388 13:15
حق هرکس به اندازه ی درک اوست تا به حال فکر کرده ای حقت چقدر است؟
-
شاید روزی...
یکشنبه 2 اسفندماه سال 1388 13:33
زندگی زیبا نیست هیچکس نیست که دوست بدارد بی قصد عشق بی حظ و حاصل خیالیست هرچه بوده تلخیست عشق و نفرت بارها زیسته ام بی هیچ حاصلی و باز هم مرگ جایگزین لحظه ها و باز زندگی در امتداد لحظه ها من همانم که چشمانم میدرخشید و در فراسوی چهارچوب زمان شاد بودم دست عشق آمد و از شاخه ی زندگی و امید جدایم کرد وجودم با تفکری ژرف...
-
راه زندگی من
پنجشنبه 22 بهمنماه سال 1388 21:14
سلام من اول راهم از اینجا که من ایستاده ام راه روشنایی پیداست و نیز تاریکی کدام را برگزینم؟ ازدحام جستوجوگران و دنباله روان روشنایی و یا خلوت تاریکی؟ به خودم برمیگردم مدتهاست تفکر خاک خورده ای در ذهنم آرام زندگی می کند من به دنبال یک برهوت هستم خالی از انسان وخورشید و احساس های خوب و بد بدون ساعت و زمان هیچگاه کسی به...
-
عشق
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1388 13:00
او می گفت "باید قلب های خود را عشق بیاموزیم و من گفتم "عشق غولیست که در شیشه نمی گنجد"
-
چقدر سخته...
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1388 13:38
برای ... چقدر سخته از زندگی ببری به خاطر کسی که بدون تو راحت زندگی میکنه چقدر سخته زیر نگاه خریدارانه ی کسی که به خاطرش جون میدادی نشکنی چقدر سخته همه با حیرت نگات کنند و دیوونه خطابت کنند چقدر سخته بتونی هر دلی رو به دست بیاری ولی کسی که می خوای اصلا دل نداشته باشه چقدر سخته منتظر کسی باشی که اصلا فکر اومدن نیست چقدر...
-
معشوق من
جمعه 9 بهمنماه سال 1388 14:10
معشوق من خط های بیقرار مورب اندام عاصی او را در طرح استوارش دنبال می کند معشوق من انسان ساده ای ست انسان ساده ای که من او را در سرزمین شوم عجایب چون آخرین نشانه یک مذهب شگفت پنهان نموده ام معشوق من همچون طبیعت مفهوم ناگزیر صریحی دارد او با شکست من قانون صادقانه ی قدرت را تایید میکند او وحشیانه آزاد است مانند یک غریزه...
-
اهمیت قلب
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1388 21:24
اهمیت قلب؛ دل هرکس با هر تپش هزار معنی دارد گاهی ترس،عشق،نفرت و اغلب تردید بین اینها گاهی قلبها را با نقاب میبینیم قلبی آکنده از از عشق با نقاب بیتفاوتی یا قلبی که پشت نقاب ترس از سرزنش پنهان شده و جرات ابراز احساس واقعیش را ندارد با نقابهای دروغین هیچگاه نمیتوان از زندگی لذت برد برای اینکه ترس از افتادن نقاب و سنگینی...
-
فرمول زندگی
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 13:30
عشق به سادگی" لازم نیست برای اثبات عشق از کلمات بزرگ و خیلی زیبا استفاده کنی لازم نیست مدام خودتو اثبات کنی تنها راز زندگی و آرامش اینه که بفهمی عشق،زشت و زیبا یا خشن و مهربان نیست عشق فقط عشق است به همین سادگی اینطوری راحت عشق می ورزی و از قید و بند و استرس رها می شی
-
راز آفرینش و معیار سنجش اعمال
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1388 19:49
روز اول آفرینش خداوند از روح خودش موجودی آفرید و نام او را انسان نهاد با مهربانی او را در آغوش کشید و گفت دوست من تو الان قطعه ای از وجود من را در بر داری که به امانت نزد توست به خاطر بسپار روزی باز خواهی گشت و بازهم با من خواهی بود مبادا که وجود مرا آلوده کنی نادیده بگیری و یا زندانی اش کنی من دوست توام و امانت داری...
-
بعد از ظهر لیمویی
پنجشنبه 1 بهمنماه سال 1388 16:00
چه زیبا بود عشق اگر ساعت را هرگز نمیشناخت و چه زیبا بود ساعت اگر هرگز ساعت نبود بعداز ظهرهای لیمویی را شب میکنیم در باغ های موسیقی با چتری از شعر و بارانی از آفتاب لبانش آخرین کلام در زیباییست و چشمانش آسمان را به رقص میخواند