روزگار آسوده دارد مردم آلوده را

روزگار آسوده دارد مردم آلوده را 

 

غرقه در آلودگی دان مردم آسوده  را 

 

در به روی اجنبی یگشا چو ابنای زمان 

 

ورنه می کوبند با سندان در نگشوده را 

 

روزگاری تیره تر زین چیست کز بی مشعری 

 

فرق نگذارند قوم از دوده مشک سوده را 

 

یا به زندان باش یا همرنگ شو با ناکسان 

 

یا حصار جهل بر سر کن نود گز روده را 

 

ای غنوده خوش در آغوش مهی تا تیغ مهر 

 

یاد کن چشم به حسرت تا سحر نغنوده را