روز اول آفرینش خداوند از روح خودش موجودی آفرید و نام او را انسان نهاد با مهربانی او را در آغوش کشید و گفت دوست من تو الان قطعه ای از وجود من را در بر داری که به امانت نزد توست به خاطر بسپار روزی باز خواهی گشت و بازهم با من خواهی بود مبادا که وجود مرا آلوده کنی نادیده بگیری و یا زندانی اش کنی من دوست توام و امانت داری رسم دوستی است انسان کوچک با روح بزرگ خداوندی در آغوش خدا لبخند زد و وعده داد که پاک برگردد سپس با چشم بر هم زدنی به دنیای رنگارنگ آدمها وارد شد میدید که بعضی انسانها وجود بهترین دوستش را شکسته اند غصه سراپای وجودش را فرا گرفت در حالیکه هنوز شیرینی آغوش خدا را به یاد داشت به خودش قول داد برای تشکر از دوستش دنیا را درست کنداماکم کم به این جمله که زیبایی فریبنده است عادت کرد زیبایی ها و رنگها او را فریب دادند وعده اش را فراموش کرد وبه وعده های دیگران امید بست امانت پاک الهی را زندانی کرد به حسرت و کینه آن را آلوده کرد و در روز موعود ناراحت بود و خجالت زدهامانت وجودی ما با ارزش است زیر پا نیندازیمش و هرگاه خواستیم تصمیمی بگیریم یا کاری انجام دهیم لحظه ای بیندیشیم که آیا این عمل به وجود خداوند که در سینه هایمان است صدمه ای میزند؟ اگر جواب مثبت بود بی درنگ از عملمان دست بکشیمو به نظر من این معیار سنجش اعمال ماست |